بيوگرافي پيامبر خدا صلي الله و عليه و سلم

۷۹ بازديد

تا ميتوانيد بيوگرافي پيامبر خدا صلي الله و عليه و سلم 


تا ميتوانيد بيوگرافي پيامبر خدا صلي الله و عليه و سلم را منتشر كنيد

پيامبر گرامي و عظيم الشأن اسلام آخرين فرستاده الهي، حضرت خاتم الانبياء محمد بن عبدالله (صلي الله عليه و آله و سلم)، در روز جمعه ۱۷ ربيع الاول سال عام الفيل (يعني همان سالى است كه ابرهه، با چندين هزار مرد جنگى از يمن به مكه يورش آورد تا خانه خدا كعبه را ويران سازد و همگان را به مذهب مسيحيت وادار سازد؛ اما او و سپاهيانش در مكه با تهاجم پرندگانى به نام ابابيل مواجه شده، به هلاكت رسيدند و به اهداف شوم خويش نايل نيامدندو، چون آنان سوار بر فيل بودند، آن سال به سال فيل و عام الفيل معروف گشت.) برابر با ۲۵ آوريل ۵۷۰ ميلادي در شهر مكه معظمه (در سرزمين حجاز و عربستان سعودى كنونى) چشم به جهان گشودند.

بيشتر علماى اهل سنّت نيز، تولد آن حضرت را روز دوشنبه؛ دوازدهم ربيع الاول سال عام الفيل دانسته‏اند كه از ۱۲ تا ۱۷ ربيع الاول به عنوان " هفته وحدت " نامگذاري شده است.

پدر بزرگوار آن حضرت (ص)، عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف و مادر ايشان، آمنه بنت وهب بن عبد مناف است كه بانويى جليل القدر و در طهارت و تقوا در ميان بانوان قريشى، كم‏نظير و سرآمد همگان بود.

آمنه دختر وهب، مادر حضرت محمد (ص) پيش از نامگذارى فرزندش توسط عبدالمطلب به «محمّد»، وى را «احمد» ناميده بود.

حضرت محمد بن عبد الله (ص) در تورات و برخى كتب آسمانى نيز «احمد» ناميده شده است.

ايشان آخرين پيامبر الهى، بنيانگذار حكومت اسلامى و نخستين معصوم در دين مبين اسلام هستند.
كنيه پيامبر گرامي اسلام (ص)؛ ابوالقاسم و ابوابراهيم است، و رسول اللّه، نبى اللّه، مصطفى، محمود، امين، امّى، خاتم، مزّمل، مدّثر، نذير، بشير، مبين، كريم، نور، رحمت، نعمت، شاهد، مبشّر، منذر، مذكّر، يس و طه، از القاب آن حضرت (ص) مي‌باشد.
پدر حضرت محمد (ص)؛ عبد الله، دو ماه (و به روايتى هفت ماه) پيش از تولد آن حضرت، در بازگشت از شام در شهر يثرب (مدينه) چشم از جهان فروبست و به ديدار كودكش (محمد) نايل نشد.
عبدالمطلب (جد محمد (ص)) و آمنه (مادرش)؛ نخست وى را به ثويبه سپردند تا وى را شير دهد و از او نگه‏دارى كند؛ اما پس از مدتى وى را به دايه پاك سرشت و مهرباني به نام حليمه؛ دختر عبدالله بن حارث سعديه سپرد تا در بيابان گسترده و پاك پرورش يابد. حليمه به اين كودك نازنين كه قدمش در آن قبيله، مايه خير و بركت و افزوني شده بود، دلبستگي زيادي پيدا كرده بود و لحظه‌اي از پرستاري او غفلت نمي‌كرد. كسي ارزش اين كودك يتيم كه دايه‌هاي ديگر از گرفتنش پرهيز داشتند را نمي‌دانست.
حليمه؛ محمد (ص) را كه به سن پنج سالگي رسيده بود، بر اثر علاقه و اصرار مادرش (آمنه) به مكه باز گردانيد و دو سال پس از آن كه آمنه به همراه خادمه‏اش؛ ام ايمن، براي ديدار پدر و مادر و زيارت آرامگاه شوهرش (عبد الله) به مدينه رفت، تنها فرزند دلبندش را نيز همراه برد و پس از يك ماه، به مكه برگشتند كه در بين راه، در محلي بنام " ابواء "، آمنه هم چشم از جهان فروبست و در همان جا مدفون گشت و بنابراين؛ محمد (ص) در سن شش سالگي، هم پدر و هم مادر خود را از دست داده بود و رنج يتيمي با روح و جان لطيف و مباركش همراه شد و با چشيدن رنج‌هاي تلخ و جانكاه در سرآغاز زندگاني، در بوته آزمايش الهي قرار گرفت.
پس از آن، زني به نام ام ايمن اين كودك يتيم و نوگل پژمرده باغ زندگي را همراه خود به مكه برد و از آن زمان، در دامان پدر بزرگش " عبد المطلب " پرورش يافت. عبد المطلب، نسبت به نوه والاتبار و بزرگ منش خود كه آثار بزرگي در پيشاني تابناكش ظاهر بود، مهرباني عميقي نشان مي‌داد. دو سال بعد، بدليل درگذشت عبد المطلب، محمد (ص) از سرپرستي پدر بزرگ نيز محروم و در سن هشت سالگي به خانه عموي خويش (ابو طالب، پدر گرامي امام علي (ع)) رفت و تحت سرپرستي عمش قرار گرفت و ابو طالب نيز تا آخرين لحظه‌هاي عمر، يعني چهل و چند سال، با نهايت لطف و مهرباني، از برادرزاده عزيزش پرستاري و حمايت كرد و در سخت‌ترين و ناگوارترين پيشامد‌ها كه همه اشراف قريش و گردنكشان سيه دل، براي نابودي " محمد (ص) " دست در دست يكديگر نهاده بودند، يار و پشتيبان و حامي ايشان بود و از هيچ چيزي نهراسيد و فروگذار نكرد.
آرامش، قدرت، شجاعت، نيرومندي، وقار و سيماي متفكر " محمد بن عبداله (ص) " از زمان نوجواني در بين همسن و سالهايش، كاملاً مشخص بود. به قدري ابو طالب او را دوست داشت كه هميشه مي‌خواست با او باشد و دست نوازش بر سر و رويش كشد و نگذارد درد يتيمي او را آزار دهد. در سن ۱۰ يا ۱۲ سالگي، عمويش ابو طالب، او را همراه خود در سفر تجارتي - كه آن زمان در حجاز معمول بود - به شام برد. درهمين سفر، در محلي به نام " بصري " كه از نواحي شام (سوريه فعلي) بود، ابو طالب به " راهبي " مسيحي كه نام وي " بحيرا " بود برخورد كرد. بحيرا هنگام ملاقات محمد - كودك ۱۰ يا ۱۲ ساله - از روي نشانه‌هايي كه در كتاب‌هاي مقدس خوانده بود، با اطمينان دريافت كه اين كودك همان پيغمبر آخرالزمان (ص) است. باز هم براي اطمينان بيشتر، او را به لات و عزي - كه نام دو بت از بت‌هاي اهل مكه بود - سوگند داد كه در آنچه از وي مي‌پرسد، جز راست و درست بر زبانش نيايد. محمد (ص) با اضطراب و ناراحتي فرمود:: " من اين دو بت را كه نام بردي دشمن دارم، مرا به خدا سوگند بده! " بحيرا يقين كرد كه اين كودك همان پيامبر بزرگوار خداست كه به جز خدا، به كسي و چيزي عقيده ندارد. بحيرا به ابو طالب سفارش زيادي كرد تا او را از شر دشمنان بويژه يهوديان نگاهباني كند، زيرا او در آينده مأموريت بزرگي به عهده خواهد گرفت.

دوران نوجواني و جواني براي محمد (ص)، دوراني همراه با پاكي، راستي و درستي، تفكر و وقار و شرافتمندي و جلال و بي مانندي در راستي، درستي و امانت بي مانند بود. صدق لهجه، راستي كردار، ملايمت و صبر و حوصله در تمام حركاتش ظاهر و آشكار بود. پاكي و پاكيزگي ايشان از آلودگي‌ها و بدي‌ها در عربستان آن روزگار كه مركز بت پرستي و داراي محيطي فاسد بود، و آراستگي شان به نيكي‌ها و ضايل؛ به حدي موجب شگفتي و جلب اعتماد همگان شده بود كه به " محمد امين " (يعني درست كار و امانتدار) مشهور گرديد.
روزي ابو طالب به عباس كه جوان‌ترين عمو‌هاي پيامبر (ص) بود، گفت:: " هيچ وقت نشنيده ام؛ محمد (ص.) دروغي بگويد و هرگز نديده ام كه با بچه‌ها در كوچه بازي كند. "
ايشان، داراي قدرت روحي و جسمي بسيار بالايي بوده و با اين حال، از جنگ و جدال‌هاي بيهوده و كودكانه پرهيز مي‌كرد. در سن ۱۵ سالگي در يكي از جنگ‌هاي قريش با طايفه " هوازن " شركت داشت و تير‌ها را از عموهايشان بر طرف مي‌نمودند، اين دلاوري، بعد‌ها با درخشندگي هر چه ببشتر، آشكار گرديد، چنانكه امام علي (ع) كه خود از شجاعان روزگار بود درباره حضرت محمد (ص) مي‌فرمايند: " هر موقع، كار در جبهه جنگ بر ما دشوار مي‌شد، به رسول خدا (ص) پناه مي‌برديم و كسي از ما به دشمن، از او نزديكتر نبود. "

وقتي امانت و درستي محمد (ص) زبانزد همگان شد، زن ثروتمندي از مردم مكه، به نام " خديجه دختر خويلد " كه پيش از آن، دوبار ازدواج كرده بود و ثروتي زياد و عفت و تقوايي بي نظير داشت، خواست كه محمد (ص) را براي تجارت به شام بفرستد و از سود بازرگاني خود سهمي به ايشان بدهد. محمد (ص) اين پيشنهاد را پذيرفت. خديجه، غلام خود (ميسره) را همراه محمد (ص) فرستاد، وقتي از سفر پرسود شام برگشتند، ميسره گزارش كامل سفر را به خديجه داد و از امانت و درستي محمد (ص) حكايت‌ها گفت:، از جمله براي خديجه تعريف كرد: " وقتي به بصري رسيديم، محمد امين براي استراحت زير سايه درختي نشست. در اين موقع، چشم راهبي كه در عبادتگاه خود بود، به امين افتاد. پيش من آمد و نام او را از من پرسيد و سپس چنين گفت:: اين مرد كه زير درخت نشسته، همان پيامبري است كه در (تورات و انجيل) درباره او مژده داده اند و من آن‌ها را خوانده ام. "
خديجه شيفته امانت و صداقت محمد (ص) شد و چندي بعد، خواستار ازدواج با ايشان گرديد. محمد (ص) نيز اين پيشنهاد را قبول كرد. در اين موقع؛ خديجه ۴۰ ساله بود و محمد (ص) نيز ۲۵ سال داشت.
خديجه تمام ثروت خود را در اختيار محمد (ص) گذاشت و غلامانش را نيز بدو بخشيد. آن حضرت (ص)، بي درنگ غلامانش را آزاد كرد كه اين؛ اولين گام پيامبر در مبارزه با بردگي بود.
حليمه؛ دايه حضرت محمد (ص) در سال‌هاي قحطي و بي باراني، به سراغ فرزند رضاعي خويش؛ محمد (ص) مي‌آمد. محمد (ص) نيزعباي خود را زير پاي او پهن مي‌كرد و به سخنانش گوش مي‌داد و موقع رفتن، آنچه مي‌توانست به مادر رضاعي (دايه) خود كمك مي‌كرد.
محمد امين (ص) پس از در اختيار گرفتن ثروت خديجه، جز در كار خير و كمك به بينوايان قدمي بر نمي‌داشت و بيشتر اوقات فراغت را به خارج مكه مي‌رفت و مدت‌ها در دامنه كوه‌ها و ميان غار مي‌نشست و در آثار صنع خدا و شگفتي‌هاي جهان خلقت به تفكر مي‌پرداخت و با خداي سبحان، به راز و نياز سرگرم مي‌شد.

سال‌ها بدين منوال گذشت، خديجه همسر عزيز و باوفايش نيز مي‌دانست كه هر وقت محمد (ص) در خانه نيست، در " غار حرا " (در بالاي كوه " جبل النور " در شمال مكه) به سر مي‌برد.
محمد امين (ص) در ۲۷ رجب و در سن ۴۰ سالگي، به مقام نبوت مبعوث گشت و از ۲۷ رجب سال چهلم عام الفيل (۶۱۰ ميلادى) تا ۲۸ صفر سال يازدهم هجرى، كه رحلت فرمود، به مدت ۲۳ سال عهده دار امر رسالت و نبوت بودند.

آن حضرت (ص)، قبل از شب ۲۷ رجب، در غار حرا به عبادت خدا و راز و نياز با آفريننده جهان مي‌پرداخت و در عالم خواب رؤيا‌هايي راستين و برابر با عالم واقع مي‌ديد و روح بزرگش براي پذيرش وحي آماده مي‌شد. درآن شب بزرگ، جبرئيل (فرشته وحي) مأمور شد تا آياتي از قرآن را بر محمد (ص) بخواند و او را به مقام پيامبري مفتخر سازد. در سكوت و تنهايي و توجه خاص به خالق يگانه جهان، جبرئيل از محمد (ص) خواست تا اين آيات را بخواند: " اقرأ باسم ربك الذي خلق * خلق الانسان من علق * اقرأ و ربك الاكرم * الذي علم بالقلم * علم الانسان ما لم يعلم " (بخوان به نام پروردگارت كه آفريد * او انسان را از خون بسته آفريد *. بخوان به نام پروردگارت كه گرامي‌تر و بزرگتر است * خدايي كه نوشتن با قلم را به بندگان آموخت * به انسان آموخت آنچه را كه نمي‌دانست.) محمد (ص) ـ. از آنجا كه امي و درس ناخوانده بود - فرمود: من توانايي خواندن ندارم. فرشته از او خواست كه " لوح " را بخواند. اما همان جواب را شنيد. در دفعه سوم، محمد (ص) احساس كرد مي‌تواند " لوحي " را كه در دست جبرئيل است، بخواند. اين آيات، سرآغاز مأموريتي بسيار توانفرسا و مشكل بود. جبرئيل مأموريت خود را انجام داد و محمد (ص) نيز از كوه حرا پايين آمد و به سوي خانه خديجه رفت. سرگذشت خود را براي همسر مهربانش باز گفت. خديجه دانست كه مأموريت بزرگ محمد (ص) آغاز شده است، او را دلداري و دلگرمي داد و گفت:: " بدون شك خداي مهربان بر تو بد روا نمي‌دارد، زيرا تو نسبت به خانواده و بستگانت مهربان هستي و به بينوايان كمك مي‌كني و ستمديدگان را ياري مي‌نمايي. "

پيامبر (ص)، دعوت به اسلام را از خانه اش آغاز كرد. ابتدا همسرش خديجه و پسرعمويش علي (ع) و سپس كسان ديگر نيز به دين اسلام گرويدند.
دعوت‌هاي نخست بسيار مخفيانه بود و محمد (ص) و چند نفر از ياران خود، دور از چشم مردم، در گوشه و كنار نماز مي‌خواندند.
پس از سه سال و طبق فرمان الهي، پيامبر (ص) مأمور شد كه دعوت خويش را آشكار نمايد و قرار شد از خويشان و نزديكان خود آغاز نمايد؛ پيامبر (ص) به علي كه سنش از ۱۵ سال تجاوز نمي‌كرد، دستور داد تا غذايي فراهم كند و خاندان عبد المطلب را دعوت نمايد تا دعوت خود را ابلاغ فرمايد. در اين مجلس، حمزه، ابو طالب، ابو لهب و افرادي نزديك به ۴۰ نفر حاضر شدند، اما ابو لهب كه دلش از كينه و حسد پر بود، با سخنان ياوه و مسخره آميز خود، جلسه را بر هم زد.
پيامبر (ص) مصلحت ديدند كه اين دعوت فردا تكرار شود و وقتي حاضران غذا خوردند، پيامبر اكرم (ص) سخنان خود را با نام خدا و ستايش او و اقرار به يگانگي اش آغاز و مأموريت خود را ابلاغ فرمود. وقتي سخنان پيامبر (ص) پايان گرفت، سكوت كامل بر جلسه حكمفرما و همه درفكر فرو رفته بودند. در اين هنگام، حضرت علي (ع) كه نوجواني ۱۵ ساله بود، برخاست و فرمود:: "‌اي پيامبر خدا، من آماده پشتيباني از شما هستم. "، رسول خدا (ص) دستور داد، بنشيند. باز هم كلمات خود را تا سه بار تكرار فرمود: و هر بار، علي (ع) بلند مي‌شد. سپس پيامبر (ص) رو به خويشان خود كرد و فرمود:: " اين جوان (علي) برادر و وصي و جانشين من است، ميان شما. به سخنان او گوش دهيد و از او پيروي كنيد. "
وقتي جلسه تمام شد، ابولهب و برخي ديگر به ابو طالب؛ پدر علي (ع) مي‌گفتند: " ديدي، محمد (ص) دستور داد كه از پسرت پيروي كني! ديدي او را بزرگ تو قرار داد! "
سه سال از بعثت گذشته بود كه پيامبر (ص)، بعد از دعوت خويشاوندان، پيامبري خود را براي عموم مردم آشكار كرد. روزي بر كوه " صفا " بالا رفت و با صداي بلند فرمود:: " يا صباحاه " (اين كلمه مانند زنگ خطر و اعلام آمادگي است.) عده‌اي از قبايل به سوي پيامبر (ص) شتافتند. سپس پيامبر (ص) رو به مردم كرده و فرمود:: "‌اي مردم! اگر من به شما بگويم كه پشت اين كوه دشمنان شما كمين كرده اند و قصد مال و جان شما را دارند، حرف مرا قبول مي‌كنيد؟ همگي گفتند: ما تاكنون از تو دروغي نشنيده ايم. سپس فرمود::‌اي مردم خود را از آتش دوزخ نجات دهيد. من شما را از عذاب دردناك الهي مي‌ترسانم. مانند ديده باني كه دشمن را از نقطه دوري مي‌بيند و قوم خود را از خطر آگاه مي‌كند، من هم شما را از خطر عذاب قيامت آگاه مي‌سازم. "
مردم از مأموريت بزرگ پيامبر (ص) آگاه‌تر شدند. اما ابولهب نيز در اين جا موضوع مهم رسالت را با سبك سري پاسخ گفت.
به محض ابلاغ عمومي رسالت، وضع بسياري از مردم با محمد (ص) تغيير كرد. همان كساني كه به ظاهر او را دوست مي‌داشتند، بناي اذيت و آزارش را گذاشتند. آن‌ها كه در قبول دعوت او پيشرو بودند، از كساني بودند كه او را بيشتر از هر كسي مي‌شناختند و به راستي كردار و گفتارش ايمان داشتند. غير از خديجه و علي و زيد پسر حارثه ـ. كه غلام آزاد شده حضرت محمد (ص) بود ـ.، جعفر فرزند ابو طالب و ابوذر غفاري و عمرو بن عبسه و خالد بن سعيد و ابوبكر و ... از پيشگامان در ايمان بودند، و اين‌ها هم در آگاه كردن جوانان مكه و تبليغ آن‌ها به اسلام از كوشش دريغ نمي‌كردند. نخستين مسلمانان؛ بلال، ياسر و همسرش سميه، خباب، أرقم، طلحه، زبير، عثمان، سعد و ... بودند كه جمعاً در سه سال اول بعثت، عده پيروان محمد (ص) به بيست نفر رسيدند.
كم كم، صف‌ها از هم جدا و آزار و اذيت و دشمني‌هاي مخالفان اسلام و بت پرستاني كه منافع و رياست خود بر عده‌اي نادان‌تر از خود را در خطر مي‌ديدند، شروع شد، اما مسلمانان پاك اعتقاد ـ. با اين همه شكنجه‌ها ـ. عاشقانه، تا پاي مرگ پيش رفتند و از ايمان به خداي يگانه دست نكشيدند.
وقتي مشركان از راه آزار‌ها نتوانستند به مقصود خود برسند از راه تهديد و تطميع در آمدند، زيرا روز به روز محمد (ص) در دل تمام قبايل و مردم آن ديار براي خود جايي باز مي‌نمود و پيروان بيشتري مي‌يافت.
ولي پس از چند بار ديدار و صحبت مشركان با ابو طالب؛ عمو و يگانه حامي پيامبر (ص)، از پيامبر عظيم الشأن اسلام (ص)، چنين پاسخ شنيدند (وقتي ابوطالب پيام مشركان را به آن حضرت رساند) كه؛ " عمو جان، به خدا قسم، هر گاه آفتاب را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهند كه دست از دين خدا و تبليغ آن بردارم حاضر نمي‌شوم. من در اين راه يا بايد به هدف خود كه گسترش اسلام است برسم يا جانم را در اين راه فدا كنم ". ابو طالب نيز به برادرزاده اش گفت:: " به خدا قسم دست از حمايت تو بر نمي‌دارم. مأموريت خود را به پايان برسان ".
" معراج پيامبر (ص) " در سال دهم بعثت و " سفر به طائف " در سال يازدهم بعثت (بدليل خفقان محيط مكه و آزار بت پرستان و كينه توزي مكيان) از جمله حوادث مهم قبل از هجرت پيامبر اسلام (ص) در مكه اتست؛ معراج به عقيده شيعه؛ سفري جسماني بوده است نه روحاني. (سفري كه به امر خداوند متعال و به مراه جبرئيل؛ امين وحي و بر مركب فضا پيمايي به نام براق انجام شد. پيامبر اكرم (ص) اين سفر با شكوه را از خانه ام هاني، خواهر امام علي (ع) آغاز كرد و با همان مركب به سوي بيت المقدس يا مسجد اقصي روانه شد و از بيت اللحم؛ زادگاه حضرت مسيح و منازل انبيا (ع) ديدن فرمود. سپس سفر آسماني خود را آغاز نمود و از مخلوقات آسماني و بهشت و دوزخ بازديد به عمل آورد، و در نتيجه از رموز و اسرار هستي و وسعت عالم خلقت و آثار قدرت بي پايان حق تعالي آگاه شد و به سدرة المنتهي رفت و آن را سراپا پوشيده از شكوه و جلال و عظمت ديد. سپس از همان راهي كه آمده بود به زادگاه خود مكه بازگشت و از مركب فضا پيماي خود، پيش از طلوع فجر در خانه ام هاني پائين آمد. در همين سال و در شب معراج خداوند دستور داده است كه امت پيامبر خاتم (ص) هر شبانه روز، پنج وعده نماز بخوانند و عبادت پروردگار جهان نمايند، كه نماز معراج روحاني مومن است.)
آن حضرت (ص)، ۱۳ سال در مكه مردم را به اسلام دعوت نمود و در اين مدت، سختي‌هاي بسياري در راه دين خدا به جان خود و نزديك‌ترين كسانش خريد. پس از آن (در اول ربيع الأول سال سيزدهم بعثت) به مدينه هجرت و در آن جا، حكومتي اسلامي تأسيس فرمود: و در مدت ۱۰ سال كه در شهر مدينه بود، آزادانه دين مبين اسلام را تبليغ كرد و همواره با دشمنان و سركشان عرب در جنگ‌هاي مختلف به مبارزه پرداخت.
وقتي پيامبر اكرم (ص)، پس از هجرت به مدينه، استقبال، شادي و شادماني مردم اين شهر را ديدند، طرح احداث مسجدي براي مسلمانان را به عنوان اولين كار اجرا فرمودند.

مسجد؛ تنها محلي براي خواندن نماز نبود، تمام كار‌هاي قضائي و اجتماعي مربوط به مسلمانان در مسجد انجام مي‌شد و مسجد، مركز تعليم و تربيت و انواع اجتماعات اسلامي بود.
مسلمانان در كنار هم و پيامبر اكرم (ص) در كنار آن‌ها، با عشق و علاقه به ساختن مسجد پرداختند. پيامبر اكرم (ص) خود سنگ بر دوش مي‌كشيد و مانند كارگر ساده‌اي كار مي‌كرد. اين مسجد همان است كه اكنون با عظمت برجاست و بعد از مسجد الحرام، دومين مسجد جهان است.
پس از اين ۱۰ سال، همه جزيرة العرب مسلمان شدند و شيفتگي عجيبي به قرآن و شخصيت رسول مكرم اسلام (ص) پيدا كردند. ديري نپاييد كه در يازدهمين سال هجرت، پيامبر خدا (ص) در حالي كه ۶۳ سال از عمر نوراني شان مي‌گذشت، در روز دوشنبه ۲۸ صفرسال ۱۱ هجري، بر اثر زهرى كه زنى يهودى به نام زينب در جريان نبرد خيبر به آن حضرت خورانيده بود، در شهر مدينه رحلت فرموده و جامعه اسلامي را كه سراسر نشاط و روح ايمان بود، در سوگ خود فرو بردند.
معروف است كه پيامبر اسلام (ص) در بيمارى وفاتشان مي‌فرمودند: " اين بيمارى، از آثار غذاى مسمومى است كه آن زن يهودى پس از فتح خيبر براى من آورده بود. "
پيكر مطهر آن حضرت (ص) در مدينه منوره و مشرفه؛ در همان خانه‏اى (در جوار مسجد النبي (ص)) كه وفات يافته بودند، به خاك سپرده شد و هم اكنون در مسجد النبى (ص) واقع شده است.

خديجه بنت خويلد، سوده بنت زمعه، عايشه بنت ابى بكر، امّ شريك بنت دودان، حفصه بنت عمر، ام حبيبه بنت ابى سفيان، امّ سلمه بنت عاتكه، زينب بنت جحش و زينب بنت خزيمه از همسران پيامبر اكرم (ص) و قاسم، عبدالله (اين كودك، چون پس از بعثت به دنيا آمده بود، وى را «طيّب» و «طاهر» مى‏گفتند.)، ابراهيم (او در اواخر سال هشتم هجرى متولد شد و در رجب سال دهم هجرى وفات يافت.)، (عبدالله و قاسم از خديجه كبرى (س) و ابراهيم از ماريه قبطيه متولد وهر ۳ آنان در سنين كودكى از دنيا رفتند.) و زينب (س)، رقيه (س)، ام كلثوم (س) و فاطمه زهرا (س)؛ فرزندان پيامبر اسلام (ص) هستند.
ضمناً دختران آن حضرت (ص) همگى از حضرت خديجه (س) متولد شدند و تمام فرزندان رسول خدا (ص)، جز فاطمه زهرا (س) پيش از رحلت آن حضرت، از دنيا رفته بودند.
خلق و خوي پيامبر مكر اسلام (ص) و رفتار و كردار آن بزرگوار؛ (كه خداوند متعال نيز در قرآن كريم / آيه ۴ سوره مباركه قلم / مي‌فرمايند: " انك لعلي خلق عظيم ") در حقيقت تجسم اسلام، سرمشق مسلمين و بلكه نمونه عالي همه انسان‌ها است. ايشان به همه مسلمانان با چشم برادري و با نهايت مهر و محبت رفتار مي‌كرد و آن چنان ساده و بي پيرايه لباس مي‌پوشيد و بر روي زمين مي‌نشست و در حلقه ياران قرار مي‌گرفت كه اگر ناشناسي وارد مي‌شد، نمي‌دانست پيغمبر (ص) كدام است؟ در عين سادگي، به نظافت لباس و بدن خيلي اهميت مي‌داد. وضوي پيامبر (ص) هميشه با مسواك كردن دندان‌ها همراه بود. از استعمال عطر دريغ نمي‌فرمود. هميشه با پير و جوان مؤدب بود. هميشه در سلام كردن پيش دستي مي‌كرد. تبسم نمكيني هميشه بر لبانش بود، ولي از بلند خنديدن پرهيز داشت. به عيادت بيماران و تشيع جنازه مسلمانان زياد مي‌رفت. مهمان نواز بود. يتيمان و درماندگان را مورد لطف خاص قرار مي‌داد. دست مهر بر سر يتيمان مي‌كشيد. از خوابيدن روي بستر نرم پرهيز داشت و مي‌فرمود: " من در دنيا همچون سواري هستم كه ساعتي زير سايه درختي استراحت كند و سپس كوچ كند. "، با همه مهر و نرمي كه با زيردستان داشت، در برابر دشمنان و منافقان بسيار شدت عمل نشان مي‌داد. در جنگ‌ها هرگز هراسي به دل راه نمي‌داد و از همه مسلمانان در جنگ به دشمن نزديكتر بود. دشمنان سرسخت مانند كفار قريش در فتح مكه را عفو فرمود: و آن‌ها هم مجذوب اخلاق پيامبر (ص) شدند و دسته دسته به اسلام روي آوردند. از زر و زيور دنيا دوري مي‌كرد.
اموال عمومي را هرچه زودتر بين مردم تقسيم مي‌كرد و با آن كه فرمانروا و پيامبر خدا بود، هرگز سهمي بيش از ديگران براي خود برنمي داشت.
تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.